part 2

P2
ا.ت و لونا کلاسارو گذروندن و ساعت ۴ ظهر بودو برگشتن خونه.
+:مرغ دانشگاه اصلا خوشمزه نیست من حاضرم گشنگی بکشم غذای کوفتی یکشنبه هارو نخورم.
-:اونجوری که ته ناراحت میشه!توکه نمیخوای ناراحتی تهیونگو ببینی!
+:شانس آوردی سرم خیلی درد میکنه وگرنه کاری باهات میکردم جونگکوک آدم بفرسته دنبالم.(با یه پوزخند)
-:اخی یادته ۱۵ سالمون که بود برای اولین بار فهمیدی از جونگکوک خوشم میاد؟
+:وای آره یادش بخیر.چه روزای خوبی بودن و چه زود تموم شدن...
+:میگما لونا ببخشید بحثمون قشنگ شده بود ولی سرم وحشتناک درد میکنه.میرم یه قرص بخورم بخوابم.آلارم میزارم ساعت ۶ اگه بیدار نشدم بیدارم کن.
ا.ت رفت کنار لونا لپشو بوس کرد و گفت:عصرت بخیر.تنهایی دس به گاز نزنیااااا
ویو ا.ت:
بیدار که شدم دیدم لونا داره نگران نگام میکنه.
-:خوبی ا.ت؟!
+:آره چطور؟
-:اینقدر عرق کردی کل روتختی خیسه
+:عیوای من.خب وایسا ویندوزم بالا بیاد میام میشورمش.وایسا ببینم ساعت چنده؟
-:۷ و ۱۳دقیقه.
+:عیبابا من که بت گفتم ۶ بیدارم کن.اشکال نداره.به هرحال تاثیری در سردردم نداشت.
-:مطمئنی خوبی؟این همه آب از بدنت رفته و سردرد داری.میخوای بریم دکتر؟
+:ن بابا بچه شدی؟ فک کنم بخاطر کم خوابیه.خب امشب شما میخوای به ما شام بدی یا نه...